۲۰۱۰-۲۰۱۹
باز گشتن به ایمان
2015


10:11

باز گشتن به ایمان

هر کدام از ما می تواند در سفر شخصی مان ایمان خود را به عیسی مسیح تقویت کرده و لذّت یابیم.

در این صبح روز عید پاک، رئیس مونسون، ما خیلی سپاسگزاریم که صدای پیامبر زندۀ خود را می شنویم. ما به سخنان شما ارج می دهیم، همین چنین ازمشورت شما.”لذٌت در سفررا در یابید”1 و ”آینده به همان روشنائی ایمان شما است.”2

امسال بچّه های کودکستان لذٌت وقدرت ایمان در عیسی مسیح را سهیم می شوند وقتی که آنها این سرود را می خوانند ” من می دانم که ناجی مرا دوست دارد.”آنها حقیقت را می خوانند ”من می دانم او زنده است! … من قلبم را به او می دهم.”3 مانند بچّه های کودکستان، هر کدام از ما می تواند در سفر شخصی مان ایمان خود را به عیسی مسیح تقویت کرده و لذّت یابیم.

در یک مجلسِ انجمنِ امدادیِ زنان، من به یک مادر جوان گوش می کردم که قسمتی از سفر ایمان آوردنش را تعریف کرد. او در کلیسا بزرگ شده بود،با والدینش که مژدۀ مسیح را به او یاد دادند. او به کلاسهای کودکستان، دختران جوان، و کلاسهای کتب مقدٌس رفت. او عاشق یاد گیری و کشف حقیقت بود. کنجکاوی دائم او این بود که بداند ”چرا ارشد راسل ام. نلسون گفته است، ” خداوند فقط می تواند به کسانی درس دهد که فکر کنجکاو دارند”4 و این زن جوان قابل تعلیم بود.

بعد از دبیرستان او به دانشگاهی رفت، در معبد با کسی که از مأموریّت دینی برگشته بود پیوند ابدی کرد، و با بچه های قشنگی برکت یافت.

با روح کنجکاوی، این مادر به سؤالات خود ادامه داد. امٌا همچنان که سؤالات سختر شدند، جوابها همین طور. و بعضی وقتها جوابهائی وجود نداشت—یا جوابهائی که صلح آور باشند. بلاخره، همین طور که در پی جوابهائی بود، سؤالهای بیشتر و بیشتر پیش آمد و او شروع به شکّ کردن به بعضی از پایه های اساسی ایمان خود کرد.

در این زمان سر در گمی، بعضی از اطرافیان به او گفتند، ” فقط به ایمان من متکٌی شو،”امٌا او فکر کرد، ”من نمی توانم. شما نمی فهمید؛ شما با این موضوعات در گیری ندارید.” او توضیح داد، ”من بدون شک می خواهم به آنها احترام بگذارم، اگر آنها هم به من احترام بگذارند.” و خیلی ها اینکار را کردند.

او گفت، ”والدین من از احساسِ من با خبر بودند و مرا آزاد گذاشتند. آنها گُزیدند که مرا دوست بدارند در حالیکه من سعی می کردم خودم آنرا کشف کنم.” همینطور، اُسقف این مادر جوان با او ملاقات کرد و از اطمینانش به او صحبت کرد.

اعضای بخش او هم همینطور بی دریغ به او محبت کردند، و او احساسِ شامل بودن کرد. بخش او جائی برای تظاهر کاملیٌت نبود؛ آن جائی برای تغذیه روحی بود.

”آن جالب بود،” او بیاد میاورد. ”در طول این مدّت من احساس یک رابطۀ واقعی با پدر و مادر بزرگم که مرده بودند کردم. آنها مرا حمایت کرده وتشویق به سعی بیشتر می کردند. من احساس کردم که می گفتند، ‘تمرکز کن بر آنچه که می دانی.’”

علیرغم همۀ کسانی که او را پشتیبانی می کردند، او فعالیٌت خود را در کلیسا کم کرد. او گفت، ”من خودم را از کلیسا بخاطر رفتار بد، بی تفاوتی روحانی، در جستجوی بهانه ای که از فرمانهای خدا سرپیچی کنم، یا راه آسانی برای شانه خالی کردن جدا نکردم. من احساس کردم که احتیاج به جواب سؤالم داشتم ‘من در واقع به چه چیزی اعتقاد دارم؟’”

در همان وقت او کتابی از نوشته های مادر ترزا خواند،که همان احساس را در میان گذاشته بود. در سال ١٩۵٣ در نامه ای، مادر ترزا نوشت: ”لطفاً برای من مخصوصاً دُعا کنید که من کار او را تباه نکنم و خداوند خودش را نشان دهد—چون در درون من یک تاریکی وحشتناکی وجود دارد، مانند این که همه چیز مرده است. کم و بیش مانند این بوده است از زمانی که من ‘این کار’ را شروع کردم از خداوند بخواهید به من شجاعت دهد.”

اُسقف اعظم پِرییر پاسخ داد: ”خداوند هادی شما است، مادر عزیز؛ شما خیلی در تاریکی نیستید آنطور که فکر می کنید. راه انتخاب شده ممکن است ناگهان روشن نشود.دُعا کن برای روشنائی؛ خیلی زود تصمیم نگیر، به آنچه که دیگران به شما می گویند گوش کن، دلایل آنها را در نظر بگیر. شما همیشه چیزی را که کمکت می کند پیدا خواهی کرد. … با هدایت ایمان، با دُعا، و با دلیل همراه با منظور راست، شما به اندازۀ کافی دارید.”5

دوست من فکر کرد که اگر مادر ترزا می تواند از مذهب خود بدون همۀ جوابها و بدون روشن بودن احساساتش درهمه چیز، پیروی کند، شاید او هم بتواند. او می توانست یک قدم ساده در ایمانش پیش گذارد—و بعد یکی دیگر. او می توانست بر روی آن حقایقی که او باور داشت تمرکز کند و اجازه دهد آن حقایق فکر و قلبش را پُرکنند.

همچنان که به گذشته فکر کرد، او گفت، ”شهادت من مانند تپّه ای از خاکستر شده بود.همه اش سوخته بود. آنچه که باقی مانده بودعیسی مسیح بود.” او ادامه داد، ”امٌا او هرگز ترا ترک نمی کند وقتی سؤالاتی داری. هر گاه کسی سعی می کند فرمانها را انجام دهد، در کاملاً باز است. دُعا و خواندن کُتب مقدّس بی نهایت پُر اهمیّت می شوند.”

اولین قدم برای ترمیم ایمانش یادگیری از حقایق ابتدائی مژدۀ عیسی مسیح بود. او یک کتابی از سرودهای کودکان خرید و شروع به خواندن کلمات آن کرد. آنها فوق الاده برایش با ارزش بودند. او برای ایمان دُعا کرد که بار سنگینی را که احساس می کرد بردارد.

او یاد گرفت وقتی با جمله ای روبرو می شود که در او ایجاد شکّ می کند، ”توقف کرده، نگاهی به تمام تصویر بکند، و تدریسات مژده را به خودش مربوط کند.”او گفت، ”من می توانستم سؤال کنم، آیا این راه درستی برای من و خانوادهی ام است؟” بعضی وقتها از خودم می پرسیدم، ‘من برای فرزندانم چه می خواهم؟’من تشخیص دادم که من می خواهم آنها ازدواج معبدی داشته باشند. آن زمان بود که ایمان به قلب من برگشت.”

ارشد جفری آر. هالند گفته است، ”تواضع، ایمان، و تاٌثیر روح القدُس همیشه عواملی برای یافتن حقیقت [خواهد] بود.”6

اگرچه او سؤالاتی در مورد چگونه پیدا شدن کتاب مورمون داشت، او نمی توانست حقایقی را که درکتاب مورمون می دانست انکار کند. او تمرکز کرده بود بر روی مطالعۀ کتاب عهد جدید تا ناجی را بهتر بشناسد. ”امٌا بالاخره،” او گفت، ”من دوباره به خواندن کتاب مورمون بر گشتم برای این که عاشق آنچه که حسّ کردم شدم وقتی در مورد عیسی مسیح و کفّاره اش می خواندم.”

او در پایان گفت، ”شما بایستی تجربیات روحانی خودتان را با حقایقِ موجود در آن کتاب داشته باشید،” و او آنها را داشت. او توضیح داد، ”من در موشعیاء خواندم و کاملاً راهنمائی را احساس کردم. ‘به خدا اعتقاد کن؛ باور کن که او وجود دارد، و او همه چیز را آفریده است … ؛ باور کن که او تمام خرد، و قدرت، هم در بهشت و هم در زمین را دارد؛ باور کن که انسان همۀ آنچه را که خداوند درک می کند نمی فهمد.’7

تقریباً در این زمان او فرا خوانده شد که در برنامۀ کودکستان پیانو بنوازد، ”آن بی خطر بود،” او گفت. ”من می خواستم بچّه هایم در برنامۀ کودکستان باشند، و حالا خودم هم می توانستم با آنها باشم. و من هنوز آمادۀ تدریس نبودم.” همچنانکه خدمت کرد، او ادامه داد از افراد دور و برش احساس بگیرد: ”بیائید، ما بشما نیاز داریم، در هر سطحی از روحانیّت که هستید، و ما در همان سطح با شما کار خواهیم کرد. هر آنچه را که مس توانید بهما بدهید.”

در حالی که آهنگهای کودکان را می نواخت، او اغلب با خودش فکر می کرد: ”این ها حقایقی هستند که من دوست دارم. من هنوز می توانم شهادتم را ابراز کنم. من فقط آن چیز هائی را که می دانم و می توانم اعتماد کنم می گویم. آن ممکن است که یک دانش کامل نباشد، امٌا آن تقدیمی من است. بر چیزی که تمرکز می کنم در درونم رُشد می کند. آن خیلی زیباست که روی جنبۀ اصول مژده مسیح تمرکز کرده و احساسی روشن داشته باشم.”

در آن صبح یکشنبه، در حالیکه به این خواهر جوان که سرگذشت خود را با ما در میان گذاشت گوش می دادم، به من یاد آوری شد که ”بر روی صخرۀ باز خریدارمان است که همۀ ما بایستی شالودۀ خودرا بنا گذاریم. 8 به من همچنین یاد آوری شد مشورت ارشد جفری آر. هالند: ”محکم به چسب به آنچه که می دانی و استوار باش تا دانش بیشتری بیاید.”9

در طی درس او، من با التهاب بیشتری فهمیدمکه جواب های سؤالات صادقانۀ ما میایند وقتی که ما خیلی جدّی جستجو می کنیم و وقتی که ما فرمانهای خداوند را انجام می دهیم. به من یاد آوری شد که ایمان ما می تواند به ما کمک کند که باور کنیم چیزهائی را که منطق نمی تواند آنها را در آن زمان درک کند.

و آه چقدر دلم می خواست مانند آن کسانی بودم که این مادر جوان را، با عشق و پشتیبانی از او احاطه کرده بودند. همانطور که رئیس دییتر اف. اوکتدورف گفت: ”ما همه زوّارانی هستیم که در جستجوی نور خدائیم در حالی که در جادۀ مریدان سفر می کنیم. ما دیگران را برای اندازۀ نوری که ممکن است داشته یا نداشته باشند سر زنش نمی کنیم؛ بلکه، ما تمام نورها را تغذیه و تشویق می کنیم تا به شفافیّت، نورانیٌت و به حقیقت رشد کنند.”10

وقتی بچّه های کودکستان ”دُعای یک بچه،” را می خوانند، آنها می پرسند: ”پدر بهشتی، آیا شما واقعاً آنجا هستید؟ وآیا می شنوید و دُعای هر بچّه ای را جواب می دهید؟”11

ما هم ممکن به پرسیم، ”آیا پدر بهشتی واقعاً آنجاست؟” فقط لذٌت ببریم—همانطور که دوست من بُرد— وقتی جوابها با سکوت آمدند، با اطمینان ساده ای. من شهادت می دهم این اطمینان های ساده می آیند در حالی که خواستۀ او از آن ما می شود.من شهادت می دهم که حقیقت امروزه بر روی زمین وجود دارد و مژدۀ او در کلیسای عیسی مسیح مقدّسین آخرین زمان پیدا میشود. به نام عیسی مسیح، آمین.

یاد داشتها

  1. Thomas S. Monson, “Finding Joy in the Journey,” Ensign or Liahona, Nov. 2008, 85.

  2. Thomas S. Monson, “Be of Good Cheer,” Ensign or Liahona, May 2009, 92.

  3. “I Know That My Savior Loves Me,” in I Know My Savior Lives: 2015 Outline for Sharing Time (2014), 29.

  4. Russell M. Nelson, in M. Russell Ballard, “What Came from Kirtland” (Brigham Young University fireside, Nov. 6, 1994); speeches.byu.edu.

  5. In Mother Teresa: Come Be My Light; The Private Writings of the Saint of Calcutta, ed. Brian Kolodiejchuk (2007), 149–50; punctuation standardized.

  6. Jeffrey R. Holland, “Be Not Afraid, Only Believe” (evening with Elder Jeffrey R. Holland, Feb. 6, 2015); lds.org/broadcasts.

  7. Mosiah 4:9.

  8. See Helaman 5:12.

  9. Jeffrey R. Holland, “Lord, I Believe,” Ensign or Liahona, May 2013, 94.

  10. Dieter F. Uchtdorf, “Receiving a Testimony of Light and Truth,” Ensign or Liahona, Nov. 2014, 22.

  11. “A Child’s Prayer,” Children’s Songbook, 12.